خونه در تمیز ترین حالت ممکنشه. قرار بود خانم میم اینا بیان که اینجا جلسه باشه، و با محمدحسین و مامان حسابی افتادیم به جون خونه. مامان هم هر پنج دقیقه یبار غر میزد سرم. نگران یاکریم هام بودم، اما محمدحسین رفت سراغ پنجره و من پدرشو دراوردم که زودتر بیاد تو.
جنابشان هم رفت سرکار و نمیدونم کی بیاد. جلسه رو با خانم میم اینا مجازی برگزار کردیم. از تو حرفام شعار درومد، یه جاهایی برق خوشحالی تو چشمای خانم میم کاشتم و گفت خیلی روشن کننده و امیدوار کننده بود جلسه براش. قرار شد ساعت جلسه شنبه رم بگن که با پل هماهنگ شم و برم.
آفتاب خودشو پهن کرده رو تخت. منم خودمو پهن کردم رو آفتاب! برای خودم از ذخایر ارزی یه کرانچی برداشتم و ریختم تو کاسه رنگی کوچیکه. با لپ تاپ اومدم تو اتاق که بقیه سریاله رو ببینم. محمدحسین تو حال خوابیده، صدای تلفن حرف زدن مامان از اونور میاد.
و اگه خوشبختی همینا نیست، پس چیه؟