و رویای جدید برای من، همیشه مثل پیدا کردن یه دوست جدیده. فکر کردن بهش، ذوق کردن براش، تلاش کردن برای رسیدن بهش، چالش فکری برای چطور عملی کردنش، و البته تسبیح انداختن ِ براش، با ذکرِ "یعنی میشه؟ یعنی میشه؟"!
و رویای جدید برای من، همیشه مثل پیدا کردن یه دوست جدیده. فکر کردن بهش، ذوق کردن براش، تلاش کردن برای رسیدن بهش، چالش فکری برای چطور عملی کردنش، و البته تسبیح انداختن ِ براش، با ذکرِ "یعنی میشه؟ یعنی میشه؟"!
واقعا مدرسه آن، و شاگردهام، و درسم، و کلاسشون، و ایمیل هامون، و پیج مدرسه و متعلقات دیگر مدرسه، زیباست:') جدا خداروشکر بابت برآورده شدن این نیمچهآرزو :')
دلم برای نوشتن، درست و حسابی و عمیقا نوشتن، به شدت تنگ شده. و چاره چیه؟ فک کنم هیچ. تا اطلاع ثانوی هیچ!
ولی من هرشب با تصور خونمون، تصور مسافرت - یا با اغماض ماه عسل! - و عکس های ان شاااالله زیبای عروسی ِ نگرفتهمون، با تصور گلدون ها، شیشه ها، پنجره و کتابخونه ی خونمون، به خودم شب بخیر میگم. و به نظر میرسه این کش اومدن ِ سرسام آور و بی تاب کننده و عذاب دهنده، با همه ی بدی هاش، باعث میشه وقتی رفتم خونهم ارزششو بیشتر بدونم!
هوس کردم اینجا هم بنویسم! بلاگفا دیگه برام جالب نیست. اتاقم جای هر جلافتی نیست. پس سلام بر تو ای شعبه ی بلاگ لحظات. ببینیم به کجا میرسیم با هم!
خب بلاگفای خر درس شده و ما باز برمیگردیم اونجا. اگه باز مرگیش شد میایم اینجا. میایم اینجا که البته من واقعا مغزم فرمان به چرک نوشتن تو بلاگ نمیده🤦🏻♀️🙄
حسم بهم میگه شان بلاگ رو مدل روزمره نویسیم اثر خواهد گذاشت و ابن واقعا خوشحال کننده نیست!!!-_-
ینی شما با یه دور ِ ویکی پدیایی در نام فیلسوفان یونان تا معاصر میتونی یه مقاله در باب چگونه غرب واقعا خدا را از دست داد بنویسی حتی!
بنظرتون یه نفر که- علی الحساب- فیلسوف مورد علاقه ش در غرب باختین و فیلسوف منفورش نیچه س چقد آنرمال بنظر میاد🤔؟ تازه بگذریم از علاقه دیوانه وارش به خود فلسفه حتی!!!:]